Bar bestare laghzane zaman

We are just a moment in time
A blink of an eye
A dream for the blind
Visions from a dying brain
I hope you don't understand
Shroud Of False...Anathema ...
Photo by Nima Abolghasemi

We are just a moment in time
A blink of an eye
A dream for the blind
Visions from a dying brain
I hope you don't understand
Shroud Of False...Anathema ...
Photo by Nima Abolghasemi

بی انگیزه و تهی
در هر ضرب از ضربان امروزم و دیروزم و هر روز از روزهای زرد زندگی ام ذجه می زنم زیبایی زنی را که تنها زنی است که زیاد نمی بینم اش
...
خسته و درمانده
پریشان و دل مرده و بی روح و ملولم
دست بر افراشته ام
داس برداشته ام
تا بر کنم از ریشه و از ساقه و از بیخ و بن این افسرده ی افسونگر افسانه نویس سیاه قلمم را
...
چه زود دیر می شود گاهی
×××
عکس نوشت:
×هفتم آبان ماه - پاسارگاد
× در پریشانی خاطر حك شد
× تا ۱بهمن امتحان ها لغو شد
× خوشحالم
ما می ترسیم
از خودمان
از سایه هامان نیز می ترسیم
گناه زخم کفش هامان را به سنگ هایی نصبت می دهیم که سر راه مان همواره بوده اند و ما ندیدیمشان
ما گناهکاریم
کلاغ را دوست نمی داریم به اتهام ملودی خش دارش
بی آنکه بدانیم قار محصول تمدنی است سیصد ساله
پروانه ها را خشک می کنیم پیش از آنکه پیر شوند
جمجمه ی قاصدک ها را کشف می کنیم
و خود همچنان با وجود علم شیمی مجهول مانده ایم
باری ما می ترسیم
می ترسیم که مباد روزی کشف شویم
کشف که شدیم
می دویم در کوچه و فریاد برمیاوریم که ما انسان بوده ایم بی هیچ تضادی
و می میریم
تا پروانه ها آسوده عاشق شوند
وقاصدک ها با تحولی یک روزه از جمجمه به هیچ برسند
باری
ما می ترسیم
زیرا که پیش از قاصدک ها به هیچ رسیده ایم
××××××××××××××××××××
پی نوشت:
× این عکس یادگار روزی برفی است...امروز سپید پوش کرد همه جا را برف و سایه هامان بیش از پیش سیاه شد
× از راست... من....حسین جلالی.. تنها رفیق روزهای بی کسی ام
پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست...
(حسین پناهی)
×××
پی نوشت:
×××اینجا تبعیدگاه ماست...پنجره اش رو به چیزی باز نمی شود جز به پنجره همسایه...
×××اين عكس تقديم به همه ي دوستای دانشجو و در تبعيدم به مناسبت فرا رسيدن روزهاي سخت امتحانات و با آرزوي پيروزي هممون تو این روزها![]()
آقاي رئيس جمهور
من؛
عريانم
وز عرياني بي حيا شده است جسم نحيفم
آه...كه نخ نمي ريسد خياط بر پيكرم
بي مزد
...
من؛
گرسنه ام
وشده است بارها كه استخوان سر قاصدكي را جويده ام
كه نان نمي دهدم شاطر
حتي به حرمت دست هاي خالي و تكه تكه ام
...
آقاي رئيس جمهور
شما در پشه بند مي خوابيد
ومن بيدارم
ازسوزش سرما
گاه با عنكبوت، تار رج مي زنم بر پايه هاي پل تا سحر
گاه خواب بر دوشم
و گز مي كنم تا صبح خيابان هاي لخت بي درخت را در گرما
...
من؛
تاول شده ام ، زير پوست بيمارم؛
ورم كرده ام
چرك كرده ام
و جز مرگ چيزي افاقه نمي كند بر درد كهنه ام
...
باد كه بيايد
خواهم مرد
و ذره ذره تبخير خواهم شد
درآن روز
شما هنوز رئيسٍ جمهوريد
ودستور خواهيد داد،تا بزدايند از سطح شهر،
لاشه هاي بد بو را
من را
گربه ها را
و سگ ها را
....
پی نوشت :
۱-آقای رئیس جمهور نه شعر است .. نه مقاله .. و نه قطعه ادبی
۲-آقای رئیس جمهور ازدحام دردیست که ۳:۳۰ صبح به سراغم آمد و وادارم نمود که بنویسم از درد .. از درد کودکانی که پل خوابند .. که عریانند .. که زیر پوست خود ورم کرده اند .. که هستند و انگار نیستند