...
اینجا تنها تک چراغی روشن است
همه ی چراغ ها یا شکسته اند یا که نورشان سوخته
میشلد سگی در کوچه
گم می شود میان تکه های زباله
همه جا سیاه است
گویی عزایی همگانی برپاست
خنده ها تلخ
گریه ها بی صداست
جز
صدای خنده های بی دلیل مشتی مست
که از خانه ی همسایه پرت می شود در کوچه و جان می دهد در نطفه
پشت پنجره
من
خسته تر از دیروز
بی خواب تر از هر روز
زل زده بر بادبادکی سبز که از آن سوی کوه ها نمایان است
با دنباله ای سپید
..
او هم اینجاست
نشسته است روی سیم لخت و بی حیای برق
محزون ترین کلاغ شهر
که می گویند جفت باردارش را زیر گرفته با ماشین به نخ کشیده اش
محمود پسر شر و دروغ گوی همسایه
همه ی اهالی شاکی اند از او جز کدخدایِ ده که می گوید شیطانی برای بچه خوب است
هوا بس گرفته است
آخر تابستان است و سبزی بدجور رنگ باخته
جزتک برگ هایی که سبزند و مانده اند روی درخت
باقی برگ ها افتاده اند بی رنگ تا تن به زردی دهند
...
اندکی آنسوترک خاک بر سر کرده است باد
طوفانی برپاست
سرو خم می شود
باد می رود
سرو راست می شود
اندکی ریزه چوب می ریزد
کلاغ ِ بی یار بی خانه هم می شود
..
اما هنوز نشسته است
روی سیم لخت و بی حیای برق
با چشم های خونی ِ گره کرده بر محمود و ماشینی که چرخش می چرخد در بند او
..
می بینی محبوب ؟
اینجا همه چیز مثل همیشه است
جز
هوایی
که بدجور گرفته است
همه ی چراغ ها یا شکسته اند یا که نورشان سوخته
میشلد سگی در کوچه
گم می شود میان تکه های زباله
همه جا سیاه است
گویی عزایی همگانی برپاست
خنده ها تلخ
گریه ها بی صداست
جز
صدای خنده های بی دلیل مشتی مست
که از خانه ی همسایه پرت می شود در کوچه و جان می دهد در نطفه
پشت پنجره
من
خسته تر از دیروز
بی خواب تر از هر روز
زل زده بر بادبادکی سبز که از آن سوی کوه ها نمایان است
با دنباله ای سپید
..
او هم اینجاست
نشسته است روی سیم لخت و بی حیای برق
محزون ترین کلاغ شهر
که می گویند جفت باردارش را زیر گرفته با ماشین به نخ کشیده اش
محمود پسر شر و دروغ گوی همسایه
همه ی اهالی شاکی اند از او جز کدخدایِ ده که می گوید شیطانی برای بچه خوب است
هوا بس گرفته است
آخر تابستان است و سبزی بدجور رنگ باخته
جزتک برگ هایی که سبزند و مانده اند روی درخت
باقی برگ ها افتاده اند بی رنگ تا تن به زردی دهند
...
اندکی آنسوترک خاک بر سر کرده است باد
طوفانی برپاست
سرو خم می شود
باد می رود
سرو راست می شود
اندکی ریزه چوب می ریزد
کلاغ ِ بی یار بی خانه هم می شود
..
اما هنوز نشسته است
روی سیم لخت و بی حیای برق
با چشم های خونی ِ گره کرده بر محمود و ماشینی که چرخش می چرخد در بند او
..
می بینی محبوب ؟
اینجا همه چیز مثل همیشه است
جز
هوایی
که بدجور گرفته است
+ نوشته شده در Wed 8 Jul 2009 ساعت 1:9 توسط .. نون...الف
|
خرده خرده هایم را می نویسم بی سانسور